میسوزم
از این خاطرات مزخرف ، از این خاطراتی که هیچ وقت پاک نمیشن
دلم تنگ شده واسه بچگیا
دنیامو قد همون محلمون بود و بچه های محل
مشکلاتم شده یه کوه ، یه کوه که دارم زیرش خورد میشم ، نه امیدی دارم به اینده نه هدفی
فقط دارم روزامو شب میکنمو شبامو روز
شدم عین مهره سرباز شطرنج ، بی استفاده
این روزا دیگه از مرگ نمی ترسم ، چون دل خوشی ندارم
دیگه این دنیا برام مهم نیست
از همه خوردم ، دوست ، خانواده ، اشنا ...
هنوز به 30 نرسیده شدم یه مرد 50 ساله ، پیر و فرسوده ، از تو پیر شدیم و دل دیگه جون نیست
کاش میشود یه روز پاشم ببینم همه اینا خواب بود
دیگه هیچ مشکلی ندارم
ولی حیف که اینا یه رویاس
یه رویا که هیچ وقت حقیقت نمیشه
- ۹۲/۰۹/۱۸